آدرينا شريفآدرينا شريف، تا این لحظه: 14 سال و 15 روز سن داره

آدرينا يعني عشق مامان و بابا

روز مادر در ملل گوناگون

روز مادر     روز مادر روزی است که به یادبود و افتخار مادران در کشورهای مختلف گرامی داشته می‌شود. در ایران روز مادر و روز زن (به طور رسمی ۲۰ جمادی الثانی) که گفته می‌شود زادروز فاطمه زهرا دختر پیامبر اسلام است. از آنجا که این روز بر مبنای تقویم قمری است روز مشخصی نداشته و در طول سال در گردش است. انگلستان ، نخستین کشوری بود که روز مادر را بوجود آورد. در برخی از کشورهای غربی (ازجمله انگلستان) دومین یکشنبه ماه مه هر سال روز مادر نام می‌گیرد. این فکر توسط خانمی بنام جولیا واردهو به آمریکا برده شد و اولین روز ماه ژوئن به عنوان روز مادر تعیین گردید. د...
31 ارديبهشت 1390

آغاز به راه رفتن

دختر عزيزم آدريناي گلم جيگر مامان الان حدود دو هفته است كه چند قدمي راه مي رفت و با كمك هم كل خونه را متر مي كرد اما ديشب ديگه خبري از چهار دست و پا رفتن نبود و فقط راه رفتي اينقدر ذوق داشتي كه نگو و نپرس .............. حتي سر شام هم دوست داشتي راه بري .     ...
28 ارديبهشت 1390

باز هم دلتنگی

این بار هم دلتنگی و دلتنگی این بار بیشتر از دفعات قبل چون زمان ندیدنت زیاد شده ساعت ٦ عصر و من هنوز شرکتم همکار عزیزم امروز مرخصیه و من مجبور شدم از صبح زود آمدم دفتر و هنوز هم سر کارم . از صبح چند بار تلفن زدم اما تو فقط حواست به بازی گوشی بود و جواب مامان را ندادی . آدرینای مامان امروز صبح روز سختی بود چون تو بغل مامان بزرگ نمی رفتی و می خواستی که بغل من بمانی خیلی اذیت شدم تا توانستم ازت جدا شوم .   ...
28 ارديبهشت 1390

قصه ما - پارت 4

     خيلي روزهاي خوبي را مي گذراندم، ولي خيلي بد بود چون كارهاي حميدي بابا رديف شد و برگشت تهران ( كار خودش را كرد و رفت ماماني را از مامان باباش دزديد)  .     البته چند ماهي نگذشت كه به دليل قبضهاي زياد تلفن يك تصميم بزرگ گرفتيم و قرار شد تا شهريور كه عروسيمان بود من هم بيشتر تهران باشم . خيلي سخت بود روزي كه براي هميشه آمدم وقتي از مامان اعظم و محمد جون و خاله ويدا جدا شدم فقط گريه مي كردم جوري كه بابايي حميد رضا پشيمان شد و مي گفت جان مادرت بيا برگرديم خانه اصلاً نمي ريم بابا بي خيال ديگه ................. از اون طرف خانواده تهران بسيار خوشحال و منتظر ما بودند . حميدي ...
27 ارديبهشت 1390

آلبوم عكس

آدرينا در هنگام فضولي در كنار ميز كار بابايي حميد رضا     آدرينا در حال صحبت كردن با موبايل كه خيلي هم اين كار را دوست داره ...
26 ارديبهشت 1390

قصه ما - پارت 3

من که گفتم بله خانواده بابایی یعنی مامان اشرف و بابا اصغر و عمه شقایق که اون موقع فنچ بود تشریف فرما شدند مشهد یک مراسم خواسگاری بسیار جالب و صحبتهایی بین دو دوست قدیمی که قبل از اینکه من و بابات وجود خارجی داشته باشیم با هم رفاقت داشتند و و صحبتهایی بسیار معمولی و البته ناگفته نماند که یک شوک بسیار به خانواده ها وارد شد را یاد م رفت بگم هر دوتا مامان ها یک شب تا صبح بیدار پای سجاده نشتتد و اشک ریختنتد نه اینکه فکر کنی ناراحت بودند نه فقط شوکه بودند مامان من از این بابت که یعنی دخترش اینهمه ازش دور می شه و می ره یک شهره دیگه و مامان اون از این بابت که می گفت من فکر نمی کردم تو یک روز از ندا خواسگاری کنی .   در هفت شهریور ١٣٨١...
26 ارديبهشت 1390

خصوصیات اخلاقی آدرینا

آدرینا دختری است بسیار حساس ، مهربان و دوست داشتنی و البته خیلی زیادی باهوش .از این بابت حساس که فقط در آرامش می خوابد باید توی بغل مامان و بابا راه برود برنامه های مورد علاقه اش را ببیند تا بخوابد .   با کوچکترین صدایی از خواب بیدار می شود. باهوش هم از این بابت که تمام کارهایش را سنجیده انجام می دهد و هیچ کاری را بدون برنامه ریزی انجام نمی دهد.     همه به ما می گفتند که شما آدرینا را بد عادت داده اید اما خدا می داند که اون ما را عادت داده نه ما اون را به چیزی. دختر نازنینم بسیار توقعی است   ...
25 ارديبهشت 1390

قصه ما -پارت 1

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یک مامان و بابا بودند که البته از زمانی که مامان می خواهد قصه را شروع کنه مامان و بابا نشده بودند . قصه از اونجا شروع شد که ..... مامان داشت زندگیش را می کرد و همه چی آروم بود تا زمانی که سربازی بابا حمید افتاد مشهد و همه چی عوض شد ........ بابا چند ماهی را خونه مامان بزرگ و بابابزرگ گذراند و توی این مدت بر حسب اتفاق یک خواسگار سمج ،‌کنه و احمق از سمت عمه جان مامانی اومدند خواسگاری و این باعث شد بابایی فکر کنه که مامان شاید قصد ازدواج داشته باشه به همین دلیل با اینکه سرباز بود به خودش اجازه داد و از مامان خواسگاری کرد.   ادامه در پارت ٢ ...
24 ارديبهشت 1390